اين عيد چرا بوی عيد را نميده؟!
ديشب که شب عيد بود مهمونی بودم و فکر کنم اخرين مهمونی تا بعد از کنکورم بود...
وقتی اومدم خونه فقط ستاره بود مامان و بابام رفته بودن خريد هنوز سفره هفتسين نچيده بودن هشت تا تخم مرغ خوب برداشتم و گزاشتم توی قابلمه که بپزه ورنگشون کنم ولی يه حسی جلومو گرفت و همونطوری تخم مرغ هارو انداختم رو ميزو از اشپز خونه اومدم بيرون...
مامان بابام اومدن و سه تاييشون دارن سر اينکه کی زودتر بره حموم بحث ميکنن منم بلند ميشم که برم حموم ولی باز همون حس و البته به علاوه سردرد و خواب الودگی شديد فکر ميکنم تو مهمونی زياده روی کردم...
ساعت سه و نيم صبحه سرم هنوز کمی درد ميکنه به زور خودمو ميندازم تو حموم و دوش ميگيرم و ميام شمعها را روشن ميکنم و قران را رو ميز ميگزارم و گل سنبل را هم در کنارش ولی هنوز زوده بقيرو بيدار کنم
تلويزيون را روشن ميکنم سريع ميزنم بی بی سی تا ببينم جنگ به کجا کشيده شده...
دو تا از چاههای نفت به وسيله ی نيروهای صدام به اتش کشيده شده
تونی بلر هنوز سعی بر اين دارد خودش و بوش را صلح طلب و پدر خوانده ی عراق نشان دهد و مردمشان را راضی کند..باز خوبه اين پدر خوانده حداقل سعيش را برای راضی کردن افکار عمومی به کار ميگيرد...
همه را بيدار کردم و تو هال نشستيم و کانال دو را نگاه ميکنيم و سال تحويل ميشه ...
قران را بر دستم ميگيرم و از خانه بيرون ميروم و در ميزنم و قران را به خانه مياورم!!!
ديگه خوابم نميبره بايد برم يه فکری برای وبلاگ جديد کنم...
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page