ديشب با ليلا رفته بوديم اسکان که من کيف بخرم دم در اسکان يه اقای کت شلواری و شيک و و پيک و صاف و صوف با کمی ته ريش اومد جلومون
سلامعليکم برادر
من که گفتم يارو ازاين حزب اللهی های بسيج و ايناست کمی از ليلا فاصله گرفتم و ليلا هم زير لب داشت دعا معا ميخون که کاريمون نداشته باشه
من:س-س-س-لــــــــــــــ-اااـم
يارو: اقا ی عزيز من مستحق هستم!!
ليلا هم که فهميد جريان از چه قراره حسابی جون گرفت و پريد به يارو و گفت پدر جون ما از تو مستحقتريم
ما مقصدمون اول يه عطر فروشی بود جای عطر فروشی هم جای پرت اسکانه و همينطور که داشتيم ميرفتيم ليلا رنگش پريد و گفت سامی يارو داره پشتمون مياد ما هم که حسابی نـــترسيده بوديم!! با سرعت تمام رفتيم بالا يارو دوباره دنبالمون ميومد و سرعتش هم زياد کرده بود و من بلاخره غيرتم گل کرد و وايستادم(چه عجـــــــــب) گفتم بفرمايين
يارو دوباره با همون لحن مودبانه اش گفت من مستحقم!!
شما هم تو اسکان ديدينش؟!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page