امروز صبح بارون بد جوری به باريدن گرفته بود و صداش من را از خواب بيدار کرد!
پيش خودم گفتم عجب بارونی اين تا دو سه روز ديگه هم سيل در خيابونها راه ميندازه
چقدر زندگی سست شده... دقت کردی؟
چقدر رابطه ها سست شده و زياد...
من که دوستام از سر و کولم بالا ميرفتن الان تنهای تنهام ...
عصر شده و تنهايی از خونه بيرون ميزنم تا کمی هوای بارون زده بخورم
تو کوچهکه ميرم همه جا خشکه خشکه و انگار صد ساله اين درختای خشکيده اب نخوردند
چه همه چيزها زود از بين ميرن...
بهتر بهشان عادت نميکنيم
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page