امروز رفتيم ببينيم اين دانشگاهي که قبول شديم چه جور موجوديه!؟!؟
اول اينکه دانشگاهمون ۴۷ هکتاره! و براي رفتن به محل ثبت نام از در ورودي تا محل ثبت نام بايد سوار مينيبوس ميشديم ما هم از دنيا بي خبر مثل احمقا پياده راه افتاديم و سوژه خنده مردم شده بوديم تا خلاصه چند تا از اين دختراي بزرگتر(ترم بالايي ها!!) دلشون برامون سوخت و بهمون گفتند بايد سوار ميني بوس بشين تا بالا برين!!
بعد از چهار ساعت علافي بهمون گفتن تشريف ببرين شنبه مزاحممون بشين! انگار قراره از همين اول بهمون نشون بدن دانشگاه که اين همه مثل سگ جون کندين زيـــاد هم تحفه اي نيست!
خوب بود بحمدالله دخترهاي خوبي هم براي ثبت نام اومده بودن که انشالله خدا زياد ترشون کنه!(خوب شد سهميه اي نشد دانشگاه ها!!!)
راستي يه چيز جالب تر اينکه ما دوباره با چند نفري که از اول دبيرستان همکلاس بوديم دوباره تودانشگاه هم با هم هستيم(رضا و رامين و...)حالا اگه من انتقاليم درست بشه و بيام تهران اين چرخه بهم ميخوره!!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page