اقــــــــا بلاخره اودش به بازار!!
نه چيپس دريايي اشي مشي رو نميگم!!
مجلمون رو ميگم!
مرديم تا اومد!!
مرديم و هنوز هم کامل زنده نشديم!!
تامیورک/ حرفهای نگفته از یک تجربه؛ نشریه پلوتنیوم برای ما نه یک تریبون تبلیغاتی است ، نه یک حزب سیاسی و نه قصه دراز کلاسهای درس وبلاگی ؛ اینجا منتظر هیچ چیز نباشید و باشید! این یک آلبوم راک است که توسط یک گروه تازه کار بی تجربه نوشته و اجرا میشود و شاید به مذاق خیلیها خوشآیند نباشد!...
پرسونا/ محسن مخملباف كارگرداني است كه به او لقب شيب تند سينماي بعد از انقلاب داده اند. شروع كار مخملباف به عنوان اولين كارگردان در طيف فيلمسازان مسلمانان در واقع كمكي بود براي جلوگيري از نابودي سينماي ايران هرچند كه آن زمان تنها چيزي كه توجه اورا جلب نمي كرد همين مسأله بود.
آنچه مي خوانيد تحليل مختصر و كوتاهي است از ظهور، رشد و زوال پديده اي به نام محسن مخملباف...
مترو/ بعضي اوقات از خودم ميپرسم كه چقدر غم انگيز است كه آقا جواد قصاب در لس آنجلس علاقه اش به شبكه تلويزيوني كه درست كرده به حدي زياد است كه جز خودش كس ديگري را مناسب تفسير سياسي نميداند - واقعا جاي شگفتي است كه كدام حركت اجتماعي_سياسي مردم را چنين از حرفه هاي روزمره شان دور ساخته و به سمت سياست ميبرد...
7.30/ فکر اوليه کافه بلاگ کمتر از سه ماه پيش به وجود آمده و سه جوان به نامهای هومن و بابک و مازیار به کمک هم این کار جالب را انجام داده اند. گپ دوستانه ما با کافه بلاگیها اینگونه شروع میشود...
مونیتور/ و آرنولد شوارتزنگر با قاطعیت تمام و به دست آوردن اکثریت آرا به مقام فرمانداری کالیفرنیا رسید. آنچه بر اثر مرور زمان مشخص خواهد شد، تدبیر و شایستگی فرماندار تازه در اداره کالیفرنیا میباشد...
لیتیوم/ بود يك شاعر خيلي خيلي مهمي در قزوين، كه سخنش بود شيرين تر از ساخارين...طبع شعر او فوق العاده روان بود اي پسر، روان تر از آبشار نياگارا اي پدر...از قضا يك شبي اين كتاب مستطاب، كه اسم مباركش هست وغ وغ ساهاب... افتاد به دست اون شاعر شهير بي نظير، او خوشش نيومد خواست به آن كند تحقير و ...
نویز/ حتما شما هم تا به حال با دارو خانه هايی که به جای دادن داروی اصلی برای شما سيلی از داروهای مشابه را بر شما سرازير ميکنند برخورد داشته ايد ،اگر _هر چند کم_ به موسيقی علاقه مند باشيد تصديق ميکنيد که حکايت موسيقی ايران هم بی ارتباط با آن داروخانه و داروهای مشابهش نيست!
هوای تازه/ من پيش مرده ها مهمان بودم. مقبره ي بزرگ بسيار تميزي بود. چندين تابوت در آن ديده مي شد ولي هنوز جاي بسياري باقي بود، دو تابوت كه درون آنها به هم ريختگي بستري كه تازه ترك گفته باشند را به ياد مي آورد باز بودند، كمي دور از نظر و براي همين بود كه من فورا متوجه نشده بودم ميزي قرار داشت كه مرد نيرومندي پشت آن نشسته بود.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page