اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات ETERNITY

       
 

                   

 
archive e-mail
   
 
December 02, 2003
پنجره را کامل باز کرده ام و سرما :با اينکه تحملش را ندارم ولي دوست دارم!
پتوي ابي را به دور خود ميپيچم و ادامه ميدهم...
خواندن را...
و بغض را...
تا حالا اينگونه خيره بر مانيتور اشک نريخته بودم
چشمانم ميسوزد ولي نوشته ي شما هنوز تمام نشده و بايد بخوانم...
ميلرزم انجايي که از مرگ گفته ايد انجايي که از رفتن و انجايي که...
ميلرزم و به روي خود نمياورم...
اشکها تا به حال اينگونه چشمم را-قلبم را- نسوزانده بود...
و تمام انهايي که دوستان شما بوده اند و به قول خودتان حالا به يک عکس تبديل شده اند
نويسنده هاي محبوب من و هزاران من ديگر است...
همانهايي که ديشب در صحبت با دوستي اشعارش را برايش ميخواندم...
حقيقت را تا امروز در خود اينگونه نديده بودم...
و در خط به خط اين جملات صادق بوده ام...
انگشتانم ميلرزد و نميتوانم ادامه دهم
نميدانم-نميتوانم- چه بگويم و چه بنويسم
بهتر است با شعري از دوست شما ديگر ساکت شوم و...

و بيم داشتم که مبادا که روزگار
ويران کند تمامي ايمان به عشق را
که روزي ان مترسک جاليز
در من نشانده بود
و من؛
افسوس ميخورم که چرا و چگونه؛چون
ان افتاب روشن
ان نور جاري جوشان عشق من
در شظ خون نشست؛
در لجه ي خون

12/02/2003 01:03:00 PM ;
0; Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

Back to Home page

 

© All Rights Reserved | Graphic by Sam Esmaelian | Designed By Miad Bigdeli