اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات ETERNITY

       
 

                   

 
archive e-mail
   
 
December 06, 2003
نميدونم.نميدونم چه احساسي دارم.نميدونم نظرم چيه.نميدونم چه فکري تو کلمه.نميدونم از زندگي چي ميخوام.فقط ميدونم خيلي خسته شدم.خيلي خيلي.

-تا حالا شده بعد از اينکه مدتها به يه مشکل فکر کردي و جواب نگرفتي دلت بخود که بخوابي؟
-آره!فکر ميکردم فقط خودم اينجوري ميشم.

چقدر دلم ميخواد يکي روبروم بشينه و برام حرف بزنه.من دستم رو بزارم زير چونه ام و بش نگاه کنم.دقيق بشم تو نگاهش٫بعد به رنگ چشماش فکر کنم٫کم کم حواسم پرت بشه که اصلا داره چي ميگه٫فقط موسيقي ملايم صداش رو بشنوم و نگاه مهربونش رو ببينم.

نگار اين نوشته ي بالارو توي وبلاگش نوشته...
باورمنميشه که حسها يه موقع هايي انقدر به هم نزديک بشن...باورم نميشه

12/06/2003 11:33:00 PM ;
0; Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

Back to Home page

 

© All Rights Reserved | Graphic by Sam Esmaelian | Designed By Miad Bigdeli