ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنيد!!!
از صبح هر چی تلفن ميشه هی ميگن به به مبارکه!!
ما هم کودن و دوزاری کج نميفهميم چی ميگن
همه ميگن صفحه يازده ديگه!
اخر اقای سردبير هم ميگه ديدی صفحه يازده رو؟
من:يازده کجا؟
سر کاريم؟!
برای اطمينان از اين که توسط گروه بزرگی سر کار نيستيم يه تلفن ميکنم و مطمئن ميشم!
يه ساعت بعد سر زرافشان با رامين!
مجله ی (رويداد هفتگی) رو خریدم و وسط خيابون دارم صفحه ی یازده رو میارم...
به به اینکه
وندا ی خودمونه!
رامین هم میبینه میگه: اینو که وندا نوشته!
البته اون موقع نميشه بهش تلفن زد چون خوابيده دو ساعت که پاشه درس بخونه!
دو ساعت بعد:
ما اينجا بی صاحب جشن(وندا) جشن گرفتيم!! وندا تلفنی شرکت کرده!!
به مريم ها هم در زنجون توصيه های ايمنی ميکنيم که مواظب اين نويسنده باشيد ها ميان ميدزدنش!!
***
يه موقعی يه چيز کوچيک ادمو خيلی خوشحال ميکنه!!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page