من ميتوانم از فردا
در پستوي مغازه خاچيک
بعد از فرو کشيدن چندين نفس ؛ ز چند گرم
جنس دست اول خالص
و صرف چند باديه
پپسي کولاي نا خالص
و پخش چند يا حق و يا هو و وغوغ و هوهو
رسما به مجمع
فضلاي فکور و
فضله هاي فاضل روشنفکر
و پيران
مکتب داخ داخ تاراخ بپيوندم
و طرح اولين
رمان بزرگم را
که در حوالي سنه ي يکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسي تبريزي
رسما به زير
دستگاه تهيدست چاپ خواهد رقت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت
اشنوي اصل ويژه بريزم
قطعه اي از : اي مرز پر گهر
از دفتر: تولدي ديگر
فروغ فرخزاد
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page