نوشته ها بهم ربطي ندارند بيخودي ربطشان ندهيد
بحث سياسته...
علي از انتخابات مجلس ميگه و اينکه به هر ليستي که سام راي بده راي ميده!!
بابا حرفشو رد ميکنه و ميگه حماقته اگه راي بدين...
ميگه اصلا اين همه به اينها راي داديم اخرش چي!
-سام ما رو با هزار دليل برد براي انتخابات شواري شهر هم راي داديم عابرومونو برد!!
ليلا پشت ماشين.کنار من نشسته و داره از مهموني ميگه و اينکه ساناز اينا بهش گفتن شديدا لاغر شده...
علي حرف بابا رو قطع ميکنه و ميگه البته اينا واقعا هيچ غلطي نکردن ولي فکر کن مثلا لاريجاني يا روحاني يا يکي از اين راستي ها رييس مجلس بشه...
ليلا يه نوار ميده به بابا.
نفس بکش...نفس بکش...
اينجا نفس غنيمته!
راستي اين ترانه هاي البوم قميشي همش مال کتاب بي سرزمين تر از باد يغما گلروييه به نظرم من کتابشو پارسال براي خودم کادوي تولد گرفتم...
پارسال اين موقع ها روزهاي فرار از درس بود به گمونم...
پارسال...
اين موقعها...
شايد همين موقع ها بود که من اولين يا دومين قرار وبلاگي هم رفتم و با چهره هاي خيلي از وبلاگر ها اشنا شدم..
نگار راز ما-عمو حميد-سياوش روزهاي نوجواني-احسان کيانفر و خيلي هاي ديگه...
اهان يه چيز با مزه تو اون قرار اين بود که
يکي خودش نبود!!!
حالا اين موضوعو يا ايشون اعتراف کردن به يکي ديگه که به زودي دوباره ميبينميش يا اينکه من بايد اعتراف کنم!!!
...
امسال تولد مامانم توي سکوت و غم گذشت بيست و پنج اذر بود...
اين سکوت و زردي صورت و چشمهاي پف کرده ي اشک الود و لاغر و ضعيف شدن مامانم بهم فهموند که خيلي دوسش دارم...
من الان بايددانشگاه باشم.
و از خونه ي مامان بزرگ هم به مقصد دانشگاه بيرون اومدم!!
ولي الان خونه نشستم!!!!
خودم هم دليلشو نميدونم شايد از محسنات خونه خالي باشه!!؟!؟؟
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page