امشب...
هوا هر قدر هم سرد بود...به سرماي شبهاي کوير نميرسد
امشب ولي اينجا گرم است.همين اطراف:مسجد سعادت اباد
اصلا جمعيت و کمکها باور کردني نيست.ميگويم نيست چون هنوز هم ادامه دارد...
ولي باز کم است.
من هر چقدر با خود کلنجار رفتم که فردا به قرار وبلاگي بروم.دلم راضي نشد
چون امشب حس کردم ميتوانم به جاي اين کارها در همين مسجد نزديکي خانه مان کمک کنم...
امشب مسجد ها به يک دردي خوردند.شايد براي اولين بار!!
تمام فرشها جمع شده بود و مردم کمک ميکردند...
هنوز کنترل اشکهايم دست خودم نيست...
شايد شما هم بتوانيد کمک کنيد...هر جايي که محل جمع اوري کمکهاست غير از کمکهاي نقدي و غير نقدي به خود شما نيز نياز دارند براي سر و سامان دادن به کمکها...
تا جايي که من از چند محل پرسيدم الان:
لباسهاي گرم
پتو
کنسرو
نياز دارند.
***
امشب فاطمه معتمد اریا حرف خوبی زد...
گفت دوست دارم به مناطقی فکر کنم که ممکنه این فاجعه و بلا سرشون بیاد. ما از قبل کاری باید کنیم.جلوی تقدیر رو نمیشه گرفت ولی خونه های گلی چی؟
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page