امروز ساعت ۱۲:۱۵ با وندا دم ميلاد و با رامين دم خونه قرار داشتم که طبق معمول وندا تبديلش کرد به ۱۲:۴۵ خلاصه...
ساعت دو کافه بلاگ:
سياوش (اقا خيلي خوشبختيم از اشنايي با شما!) و دوستش و
محمدرضا ( اشنايي با شما نيز افتخاري بود!)و
ليلي(نسب به پارسال کلي تغيير کرده بود!) و
نيما ( من تغييري حس نکردم!) و
المدريس (من در نظر اول نشناختمش!) و عليرضا ( حس کردم لاغر شده!)
سفارشها به حد قابل توجهي رمانتيک بود!!
با کلاس ترين سفارش : عليرضا با قهوه فرانسه کلاسيک
بي کلاس ترين سفارش : من و
رامين و
وندا با اب البالو!! ( با تقديم ديپلم افتخار به دلستر!)
بد قول ترين فرد : نگار که ما انتظار داشتيم از همه زودتر اونجا باشه...(خلاصه خوشحال ميشديم ميديدمتون به هر حال کم سعادتي ما بود.)
خيلي هم عکس انداختيم با دوربين ليلي
اهان يه چيز با حال:
خر خون ترين فرد گروه : نميگم کي ولي هموني که شريف ميره!!
مامان بزرگ و بابا بزرگ قرار : مامان بزرگو که نميشه گفت خانومها حساسيت دارند! و بابا بزرگ هم هـــوم بي خيال!
ديـــــگه....
اهان وندا و رامين هم به قبيله پيوستند...
بزار ببينم ديگه چيزي يادم نرفته...
نه فکر کنم!!
***
ساعت ۴ بعد از کافه بلاگ و اب البالو من و وندا و رامين دنبال نهار!!:
بلاخره يه جا پيدا شد که به ما اين موقع نهار بده!!
***
ساعت ۶ بام تهران
اقا جاتون خالي لرزيديم خفن!! من و رامين هي ميگفتيم وندا جان سرما ميخوري بيا بريم اونم مثل اژدها همينطوري ميره بالا ولي ديگه با اصرار هاي شديد ما برگشتيم...
***
ساعت ۸ شب خونه ي عمه!
يه مهموني خيلي لوس و خسته کننده که فقط يه خبر خوشحالم کرد...
***
ساعت ۱۱ شب اتاقم
نميدونم چرا حس ميکنم هر لحظه بايد يه مسيج بگيرم. منتظر نسيتم ولي حسم ميگه!!
روز خوبي بود. دلم براي بچه هاي قبيله تنگ شده بود و خيلي دوست داشتم سياوش و محمد رضا رو ببينم.
فقط يه بدي داشت تو ماشين انقدر شکلات مرسي خورديم که دهنم دو تا جوش زده!
در ضمن خيلي الکي خنديديم.
***
يه اهنگ لوس هم امشب شنديم يه جاش با مزه بود :
I couldn't live without my cellphone,
I couldn't live without my 4 x 4,
I couldn't live without my credit card,
I couldn't live without you.
ولي با حال ميگه ها دقت کنيد!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page