ديوانگي هاي من:مجبور نيستيد بخوانيد فقط چشمانتان را ببنديد...
بزار هم خودمو راحت کنم هم باز خودمو... فکرمو...
قرار نيست هر چي من ميخوام بشه!ميفهمي؟
اگه قرار باشه هر کسي رو که دوست داري به دستشون بياري پس رويا ها چي ميشن؟!
و اگه هر کسي رو که به دست اوردي تا ابد مال تو باشه پس خاطرات خوب چي ميشن؟!
پس کي ميشه بشنيني با عسل بانو و بارون سياوش و ايترنتي رابي ويليامز گريه کني؟
حاليته چي بهت ميگم؟! اينور اونورتو نگاه کن...
همون قدر که با ديدن چشمات بهت لبخند ميزنن بعد از دور شدن چشمات يه حرفايي هم ميگن...
ببين زندکي امسال سعي کرد بهت خيلي خوبي کنه!
خدا بهت کرم کرد هه هه خدا کرم کرد...
ببين يادته اول سالتو چي جوري شروع کردي يادته مست مست وايستادي نماز خوندي چون يکي ازت خواسته بود سال تحويل واسش نماز بخوني...
...
يادته اون شب چقدر مهربون نگات کرد...همون شبي که تو تا صبح عذاب وجدان گرفتي و به در و ديوار فحش دادي...همون شبي که خيلي ها ازت رنجيدن...حقته...تو دل يکيو شيکوندي...چند سال پيش بود...هوم...دو سال؟!
يادته ليلا چه جوري جواب بي خياليشو داد؟! يادته وقتي داشت باهات حرف ميزد انقدر دستاش ميلرزيد که سيگار هم نميتونست نگه داره تو دستش...يادته بد جواب کاراشو داد يادته؟! خوب دقيقا بعدش هم عذابش تموم شد و حالش خوبه خوبه...
فکر کردي تا کي ميتوني اين رازي رو که تا الان به هيشکي نگفتي نگهش داري؟
ببين فرقي نميکنه هر کي بفهمه تو ميخواي بهش تکيه کني خيلي زود پر رو ميشه!
ولي...ولي..
بسه نميخواي خفه بشي؟
چرا چرا خفه ميشم...ولي بزار اينو بگم من دارم جواب گناهامو پس ميدم
...خدايا تمومش کن نزار خودم تمومش کنم باشه؟!
نزار به جنون برسم...
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page