چي ميگين شما بهش؟!روزمره؟ خاطره نويسي؟ نميدونم خلاصه اينم از هموناست!
<>خوب...نمرديم امتحاناي دانشگاه هم تجربه کرديم!
دچار کم خوابي شدم!
دو شبه با رامين تا ساعت ۵-۶ صبح بيداريم و حداکثر يه ساعت ميخوابيم و ميريم امتحان ميديم
البته جالبه که فقط به درس نميگذره ولي خوب از پارسال ادم تر شديم و ميتونيم با هم درس بخونيم...
زبان به کمک مريم پاس شد(مريم نشست از صبح تا عصر همه ي متنهايي که لازم بود رو ترجمه کرد و خلاصه ما رو شرمنده کرد!) البته وندا هم کمي در پاس شدنش نقش داشت و هي براي ما مسج ميزد که نخوابيم ودرس بخونيم و حتي اشکالامون هم جواب ميداد( همسايه ها ياري کنيد تا سامي/ رامين امتحاناشو پاس کنه)
فيزيک هم البته درس نخونديم و براي همين سر جلسه نرفتيم و حذفش کرديم که البته باز من طبق معمول فيلم بازي کردم براي رييس گروهمون طوري که رييس دانشگاه با هام حرف زد و زنگ زد برام نهار بيارن(البته من گفتم من نيومدم پيش شما که نهار بخورم وکارمو راه بندازيد!!) و خلاصه مخشو زدم که ترم بعد نرم سر کلاس و فقط امتحان بدم و حتي گفت نگران فيزيک هم نباش فکر کن پاسش کردي(البته تا حدي هم حق با من بود ولي کار وارد ميخواست تا به اين جا برسونتش!!!) و خلاصه...داش سامي اينه ديگه!
يکشنبه هم امتحان رياضي دارم که اونم فعلا به فکر يه جور خاص(!!)پاس کردنش هستيم البته زياد اميدي نيست به اون کار خاص(!!!)
در ضمن هنوز تو کف اين کار خاص اقاي سردبير مجله سياسي.سکسي هم هستيم( بد جوري ما رو تو کف فرو برد!!) جيگرتو!!!
يه خبر خوش هم براي دوستداران(!!) پلتونيوم که مجله به صورت خفني هفته ي اينده چاپ ميشه...( نقل از اقامون امير قرباني...)
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page