کاش ميشد يه جا ادم بتونه داد بزنه...حتي اينجا هم نميشه داد زد...اينجا هم ادم راحت نيست. دوست دارم يه جايي بزرگ بنويسم از زندگي متنفرم و از همه ي رنگها بدم مياد چون با وجود اونا ادما ميتونن رنگ به رنگ باشن و رنگ تغيير بدن...کاش ميشد ادم از همه ي اونايي که به نحوي در تولد ادم نقشي داشتن هم متنفر باشه...از مادر پدر ادم تا اوني که ناف منو بريد(!!)...کاش ميشد همونقدر که ادم بقيه رو دوست داره اونا هم ادمو دوست داشته باشن...يا حداقل حاليشون بشه که يکي خيلي دوسشون داره...کاش خدا انقدر ادم رو قوي ميساخت(!!) که ادم احتياجي به بنده بودن نداشته باشه و حتي بنده ي خدا هم نباشه...کاش ميشد...حيف...حيف که نميشه
به قول يک دوستي ازنقطه چين هاي من ناراحت نشو و اونا رو بي اهميت هم فکر نکن که هر نقطه چين پر از حرفاييست که نميشه گفت حــتي براي خــود ولي توزندگي ادم خيلي اهميت دارن...
...
...
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page