فکر ميکني نوشتن من به تو ربطي داره؟
نوشتنت نه ولي ننوشتنت اره!
نفهميدم اتفاق کي و چي روي بود!
ولي يادمه يه نور زرشکي و سبز قاطي از پنجره اتاق اومد تو...اون شب اتاق من يک طبس بود!اصلا ممکن بود اگه پامو رو زمين هم ميزاشتم از زير پام چشمه ميجوشيد...
مرد بود يا زن هم نهميدم ولي خيلي به کاترين زتا جونز و حتي کمي هم به برد پيت شباهت داشت يک پيرهن سفيد تنش بود...و يه پارچه ي سرخابي دور سرش بسته بود..دستشو دراز کزد و گفت بيا دستمو بگير...منم با ترس دستشو گرفتم...جلوي من زانو زد وگفت برگرد...برگرد...اين يک پيام از <<او>> است...
اصلا هم ربطي به اين نداره که من ضعيفم....اصلا ربطي به اين نداره که من...ما مريضم...مريضيم!
چي؟
نه جون بابا بي خيال!
ها؟ اره دفه اولم هم نيست اخرم نخواهد بود!!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page