اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات ETERNITY

       
 

                   

 
archive e-mail
   
 
February 25, 2004
صدايي در گوشت ميپيچد...صدا را ميشناسي ولي...ولي انقدر واضح نيست که تشخيص دهي مال کيست...و اين عجز و ناتواني ازارت ميدهد و اذيتت ميکند...
فکر ميکني...فکر ميکني ولي فايده اي ندارد.قابل تشخيص نيست.اما مطمئني صدا را دوست داري شايد هم عاشق صدايي چشمهايت را ميبندي و به صندلي تکيه ميدي و بدون اينکه بدوني صدا مال کيست فقط به ان گوش ميدهي و لذت ميبري...و ميگذاري با تو و دلت هر کاري که ميخواهد انجام دهد...به خود ميگويي چرا تا کنون به زندگي با اين حس نيديشيدي؟! چرا هميشه ميخواستي همه چيز را و همه کس را تشخيص دهي...تا تو او را ميشناختي او نيز محو ميشد...صدا نزديک تر ميشود...انقدر نزديک که مطمئني الان صاحب صدا مقابلت ايستاده...نزديکت ميشود و در اغوشت ميگيرد ونوازشت ميکند و اشکهايت را که از زير چشمهاي بسته ات سرازير شده با انگشت سردش پاک ميکند...
و حس ميکني جلويت نشسته و به تو خيره شده است ولي ميترسي چشمهايت را باز کني و صاحب صدا را ببيني...ميترسي و تصميم ميگيري از وجود او لذت ببري حتي با چشمان کاملا بسته...صدا دور ميشود و ميفهمي او رفته با خيال راحت چشمانت را باز ميکني و در مقابل پنجره مي ايستي...چشمانت را ميبندي و براي او و شايد هم براي صدايش دست تکان ميدهي...

2/25/2004 12:16:00 AM ;
0; Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

Back to Home page

 

© All Rights Reserved | Graphic by Sam Esmaelian | Designed By Miad Bigdeli