خوب اينم از حسين پارتي امسالتون...خوش گذشت؟!
اين چند شبه با رامين و ليلا بوديم.بيشتر نزديک خونه ي ما و شام غريبان(!!) هم ميدون سعادت اباد(کاج!).به نظر من خيلي مسخره است که ديگه اسم اين شب رو شام غريبان بزاريم.توصيه ميکنم که يه اسم توپ و باحال براي امشب انتخاب بشه و کمي هم با اين تو خيابون ريختن دختر پسرا به شکل خفن(!) جور در بياد ومعني بده! مثلا ميشه بگيم شام قريبان(قريب به معني نزديک!) خلاصه خوب ريدين به دين و مذهب و اينا ها!(و اين ميشه گفت عاليه!!)
ديشب ميدون کاج بدجور شلوغ بود و همه دخترا يه دستشون شمع يه دستشون هم دست دوست پسر عزيزشون بود از همه باحالتر اين بود که همه جا تعطيل بود جز بستني فروشي کاج و مردم هم چون دلشون شديدا واسه امام حسين سوخته بود بستني ميخوردن که کمي دلشون حــال بياد!
ولي من دوباره يه دفه قاط زدم و به رامين و ليلا گير دادم شما برين و من ميرم خونمون...خيلي وقت بود اينطوري نشده بودم.دفه ي اخر تو پاساژ ارين بود که از شلوغي بيش از حد خسته شده بودم و پناه بردم به شهر کتاب دم پاساژ...ولي بعد از چند دقيقه حالم برگشت سر جاش!!
***
تازگي ها خيلي سعي ميکنم اداي اين پسراي بي غم و خوشحال و خل وضع رودر بيارم البته تو اجراي نقش رو دست ندارم ولي ديگه خسته شدم...ديروز با بابام بحث اينو ميکردم که به چه دليلي تصميم گرفتيد بچه دار بشيد و خط فکريتون(انتظارتون!) از بچه دار شدن چي بود...اول جواب نميداد بعد گفتم خوب بگو ببينم براي چي بچه دار شديد و چه نيازتون با بچه دار شدن رفع ميشد شايد بتونم کمکتون کنم!بعدش توضيح داد که شايد مازوخيست داشتيم که من روشنش کردم چون شما با اينکارتون به يکنفر ديگه هم ازاز رسوندين(اون يه نفر يعني بچه اي که به دنيا مياد يعني من!!) پس اين کارتون با ساديسم هم قاطي ميشه و اسمش هست سادومازوخيسم(روانشناسي باليني صفحه ۲۳۸۰۴۸)
بيچاره فقط منو نيگا ميکرد و حرفي نميزد(يعني خوب حرفي براي گفتن نداشت!)
خوشم مياد توي بحث بقيه ازم کم بيارن(بيتشر اوقات همينطوره!) و به شدت هم از کم اوردن تو بحث با بقيه متنفرم!
شايد نفهميديد چي گفتم ولي عيبي نداره يادتون ميره!!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page