يک ساعت و بيست دقيقه با رامين
پاي تلفن!
- امروز چه وبلاگهايي رو خوندي؟!
- هووم! نيروانا!
- مگه دوباره مينويسه؟!
- اره بابا بزاربرات بخونم!(ميخونه!)
-استامينوفن هم بخونم؟
-اره!
(حدود نيم ساعت داره گل واژه هاي استامينوفن رو ميخونه و منم گوش ميدم!)
- نگار هم يه داستان جديد نوشته من شديدا با داستاناش حال ميكنم؟
- چه جالب! اره جالبن...من اون يارو كه ليوان ميشكونه و اينا رو خوندم جديد تر هم داره؟!
- اره بابا بزار بخونم!(ميخونه!)
(نكته:رامين حدودا بيست بار تكرار كرد از اونجاي داستان كه ميگه انگشتاشو تك تك بوسيد خيلي خوشش اومده!!)
- بزار ببينم ديگه چي دارم!اهان شيوا هم هست بخونم؟
- نه خلاصش كن ببينم!
- راستي اومده ايران ها! (بعد كمي در موردش حرف ميزنيم انگار داريم در مورد دختر خالمون بحث ميكنيم!)
- وبلاگ (.....) هم خوندم...بخونم برات؟
- نه تو رو خدا رمانس خونم بالاست حوصله ي چس ناله هاي عاشقانه ي يك بدبخت روندارم!!
- اتيل و پاتيل هم عکس هايي از پاش گزاشته!!
-وااا براي چي؟!
(بعد کمي بحث در مورد سن عليرضا عزيز ميشه و اين که چقدر دل به نشاط تشريف دارن!)
و از اين انشا نتيجه ميگيريم كه چقدر بده يا خوبه دوستت
هم مثل خودت وبلاگ خون باشه و خوندن وبلاگها از بحث و غيبت بهتر ميباشد! و ما چقدر خوش بخت هستيم! و اينكه چه زندگي خوبي!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page