اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات ETERNITY

       
 

                   

 
archive e-mail
   
 
April 02, 2004
هوس کردم توي يه خيابون شلوغ راه برم و در حالي که بقيه بهم تنه ميزنن من تو فکر خودم باشم!
هر چي فکر ميکنم ميبينم خيلي هوس انقلاب کردم...(خيابون انقلاب نه خود انقلاب!) که راه برم و کتاب ببينم و هي کتاب بخرم(خوشبختانه وضع جيبم عجيب خوبه الان!) هي راه برم و هي به تو فکر کنم!
هي راه برم و بقيه بهم تنه بزنن و بگن هيچ فهميدي اينجا به جز تو ما هم هستيم!
بگم نه! شماها اينجا اهميتتون فقط در وجودتونه نه در حرکاتتون!! و حتي نه در حرف زدنتون!
ولي سعي ميکنم خودمو راضي کنم انقلاب شلوغه و من از شلوغي بدم مياد!
به خودم ميقبلونم براي انقلاب بايد پا داشته باشي!‌(شايد علي(شتر!) بياد نه؟!)
سعي ميکنم کمي قضيه رو سوسولي تر کنم!
شنبه عصري ميرم شهر کتاب ايران زمين يه کمي ميچرخم و مثل بچه خوب فقط به کتابها فکر ميکنم با اون خانوم و اقا فروشنده خوش و بش ميکنم يکم از کتاباي جديد حرف ميزنم فوقش به يه ليوان چاي دعوت ميشم بعد سريع يا سوار ماشين ميشم و بر ميگردم خونه
يا تا گلستان ميرم دوتا سي دي ميگيرم و سريعا خونه! به هيچي هم فکر نميکنم!!
***
پنج شنبه قرار نبود زير بارون راه بريم! ولي همه جا بسته بود و ما هم چاره اي نداشتيم جز راه رفتن...
زير رگبار بارون از ميلاد تا گلستان پياده رفتيمو حرف زديم و اخ که چه کيفي داشت!
کاش انقدر لحظه هاي ناب زير بارونو شاعرها و نويسندها نگفته بودن تا من هم کمي در موردش جرات حرف زدن پيدا ميکردم!!

4/02/2004 01:37:00 AM ;
0; Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

Back to Home page

 

© All Rights Reserved | Graphic by Sam Esmaelian | Designed By Miad Bigdeli