اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات ETERNITY

       
 

                   

 
archive e-mail
   
 
April 04, 2004
مرگ من روزي...
اين روزها خيلي اشفته تر از قبل شدم(لغت بهتري جز اشفته پيدا نکردم!) به خودم فکر ميکنم که چه سريع دارم بزرگ ميشم!(بگين ماشالا!) و چه بي فايده!
اين روزها حس ميکنم توي خونه نميتونم بشينم و خونه موندنم همانا و دعواهاي بي سرانجام با بابا هم يه طرف (با مامان که سه چهار روزي هست قهرم!)...
امروز از دم سينما فرهنگ تا پاساژ ارين پياده رفتيم( براي من خيلي راهه!) تقريبا به هيچکس توجهي نداشتم ( به جز رضا که با هم بوديم!) و اگه از زور زانو دردم نبود حاضر بودم هنوز هم راه برم و راه برم و ...
نميدونم بي فايده بودن يعني چي! فکر ميکنم من هنوز سوالهايي که تو سيزده چهارده سالگي داشتم جواب نگرفتم...به جهنم مگه بدون جواب اون سوالا نميشه زندگي کرد؟!
چرا براي خيلي ها ميشه ولي من نه.من ديگه بريدم از اين همه عجايب!!
با خودم ميگم خوبه برم دکتر و خودم رو ببندم به ارام بخش...يعني اين اخرشه؟!
شايدم مثل اين پير زنها/مردها!! که از بيکاري اينطوري ميشن شدم!
اين ازاون نوشته هاست که فقط مينويسم و پست نميکنم!
ولي اندفعه ميخوام پست کنم...
از قضاوت ها رو حرفام ميترسم..ميترسم بگن از بي کاريه...از راحتيه...اگه نون شب نداشتي...
به يه استراحت فکري احتياج دارم...کاش کسي رو داشتم که ميشد در اين حالت خاص کمي کمکم کنه...کسي که مثل خودم نباشه....
ميشه برام پيش اوني که ميگين خداتونه دعا کنيد؟...دعا...هوس دعا کردن کردم...هوس خالي شدن کردم...خالي..خالي...بي وزني...خلا!



4/04/2004 01:15:00 AM ;
0; Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

Back to Home page

 

© All Rights Reserved | Graphic by Sam Esmaelian | Designed By Miad Bigdeli