دست و پا ميزنه.غرق شده.در لجني به عمق زندگي کثافتش.با اينکه در حال دست و پا زدنه اما علاقه اي به اين کار هم نداره.بعد از بيرون امدن چي؟ چه فرقي خواهد کرد اين زندگي لعنتي؟.لجن به دهانش ميره و گلوش رو پر ميکنه. تشنگيش رفع ميشه.چگونه ثابت کنه که به دست خود وارد لجن زار نشده.اجباري بوده.چگونه جامعه او را مي پذيرد؟ با چه رويي از اين بگويد که تک تک سلول هاي بدنش بوي لجن گرفته؟چشمانش را ميبندد و صداي غرق شدن خود را از گوشهاي فرو رفته اش در لجن ميشنوه تا موقعي که گوش هايش هم پر از لجن بشه.
و حقيقت!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page