راه مي رويم و حرف مي زنيم از زير يکي از کافه هاي روشن فکري پايتخت رد ميشويم سر درش بر تابلويي خاک گرفته نوشته اب ميوه و بستني ولي صاحبش به اين نتيجه رسيده اين روزها نون در روشن فکريست! و بستني فروشي اش را کافه کرده با صندلي هاي لهستاني و زير سيگاري هاي چدني و کلي دود سيگار.در منو هم تغييرات به سزايي داده است.به جاي ان بستني سنتي زعفراني با خامه ي اضافه و فالوده ي يخ با کمي اب ليمو قهوه اسپرسو و نون پنير و ابدوغخيار و هات چاکلت سرو مي کند.اين روزها بعضي از سنت ها هم به ارکان روشن فکري اضافه شده است.گذرتان به ان کافه اي که در کنار ميلک شيک توت فرنگي اش سکنجبين خيار هم سرو مي کند افتاده است؟
به تئاتر اين کدام پنجشنبه است مي رويم.چقدر فضا يوسفعلي ميرشکاکيست! و براي همين شايد دوست داشتني! اين نوع فضا ها در هياهو ي سه خواهري که در انتظار گودو شازده کوچولو به بغل نشسته به شدت دوست داشتني جلوه مي کنن.چهار شهيد که بالا قبرشان در بهشت زهرا و قعه ي شهداي گمنام نشسته اند.چهار شهيدي که به نوعي از کار خود پشيمانند و حتي از روز قضاوت مي ترسند که به خاطر مردن خود خواسته تنبيه شوند.شهيدان گمنامي که بر سر قبرشان برادري خواهر خود را براي يک شيخ عرب معامله مي کند.حزب اللهي که قبرهاي اين چهار نفر را مي خواهد بفروشد و زن شهيدي که بعد از بيست سال انتظار ازدواج مجدد کرده است.و جامعه اي که ان ها را فراموش کرده و مادري که حقيقت تلخ فراموشي را دوره مي کند.
سرباز هاي جمعه هم که ان ور اکران ميشود.تمام دل خوشي ام براي ديدن مجدد ان صحنه هاي بازي محشر مريلا زارعي است که اق مسعود زحمت کشيده و صحنه ها را کم کرده.زير لب مي گويم در جشنواره که... حرفم را ميخورم و ادامه نمي دهم! شب اکران جشنواره اي گاوخوني در سينما استقلال بعد از فيلم از علي معلم پرسيدم اگر چشم هايمان را ميبستيم و فيلم را ميديدم ايا چيزي را ز دست مي داديم؟! بهش بر خورد! گفت اين فيلم براي دوران شما نيست.اين فيلم چهل سال ديگر روشن خواهد شد چه بود.چه خوب! بعد از اين که مخملباف ها و کيارستمي ها گفتند اين فيلم براي شما نيست در ادامه گفتند اين فيلم براي فستيوال هاي خارجي است حال گروهي نه براي ما بلكه دارند براي چهل سال بعد فيلم مي سازند.درست مثل کيميايي خودمان! همان شب کسي بيرون سالن به افخمي گفت اين فيلم نبود! شما کارگردان نبوديد! عکاس خوبي بوديد که براي صفحات گاوخوني مدرس صادقي عکس هاي به ياد ماندني از اصفهان گرفتيد!! حالا بايد به کيمياي بگوييم اين فيلم نبود! اطلاعيه طولاني و خسته کننده اي بود که شما در وصف روزگار خود و روشن فکري تازه به دست امده تان فرياد زديد.اگر ديديد کيميايي هم مانند همکاران ديگرش اين ريش هاي پرپشت را سه تيغ کرد و افترشيو ژيلت زد تعجب نکنيد او در حال گذر است!! گذري که مهرجويي هم تجربه اش کرد و حال به جاي اول برگشت و مردم هم با استقبال کم نظير به او گفتن ما از تو اجاره نشين ها مي خواهيم همانطور که از کيميايي قيصر.از همه جالب تر خودسانسوري نويسندگان سينمايي است شب اکران گاوخوني يادم است که يکي از اين سردبير هاي مجله هاي هنري و علي الخصوص هنر هفتم تاب ديدن تا اخر فيلم را نياورد و سالن را با داد و بيداد ترک کرد حالا به به و چه چهي راه انداخته که ديدني است! نقل همان تابلوي بستي فروشي بالاي ان کافه ي وسط پايتخت است!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page