اول
نبايد به رضا همنوايي شبانه ارکستر چوبها رو ميدادم.حالش بد شده.شايد براي اونايي که کتابو خوندن قابل درک نباشه ولي من کامل
درک ميکنم مغز مريض من و اون فقط کتابو نميخونه دونه دونه شخصيت ها رو بررسي ميکنه و تا اخر زندگيشون ميره.حالا البته من هم بهش پيوستم.منم دوباره بهم ريختم و اندفعه از نظر فيزيکي هم کاملا قاطيم! قلبم خيلي درد ميکنه و فشارم هم شديدا بالاست.زندگي
بهتر از اين نميشه! ميشه؟!
دوم
همون تعدادي كه خوندن كافيه.چون قصد ندارم از اين بيتشر زندگيم مثل اكواريوم باشه
!نميدونم ديگه کلي مبتذل شديم!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page