کاري نميشود کرد!ديگر دير شده!
ميدانيد مشکل من کجاست؟! اينکه بي رودربايستي ما هر چه مولف و کارگردان خوب هم داشته باشيم ولي چون خواننده و بيننده خوبي نداريم راه به هيج جا نخواهيم برد.
باور کنيد در بد مخمصهاي افتاديم.بينندهي ما٬که شامل من شما ما ايشان و الخ ميشود!٬ سليقهي خود را کاملن از دست دادهاست.نميگويم سليقه ندارد و ميگويم از دست داده است چون تا به حال در اين بيسليقگي مفرط گير نيفتادهبوديم.
هرگز ادعاي اين ندارم که من مخاطب خاص کتاب و سينما هستم٬من اتفاقن به شدت عام زده هستم.و الان در نوشتههاي بالا به هيچ وجه نه از خودم و نه از امثال خودم انتظار اين ندارم که به تماشاي يک فيلم سنگين و حتا نسبتن سنگين برويم(مثلن نميگويم چرا اين اخريها سيماي زني در دوردست فروش نرفت) و يا کتابهاي سنگين بخوانيم٬من مشکلم اين اسن که فيلمي چون ماهيها عاشق ميشوند چرا فروش خوبي ندارد؟ مشکل بزرگ اين فيلم کجايش بود؟ايا داستانش سياه و غمگين بود؟غير از اين است که فيلم نسبت به هماکرانيهايش واقعن بهتر است؟ غير از اين است که بازيگران معروف دارد؟ايا فيلمنامه و ديالوگها ردي از سنگيني دارند؟! و در کنار اين مسئله چرا بايد فيلم ضعيفي چون شارلاتان به خوبي فروش کند(نسبت به اين فصل اکران) ٬ فيلمي که بيست و چند سال پيش يک بار ساخته شدهاست و چون به هر دليلي و زير هر عنواني اکران نشد يک بار ديگر با بازيگران جديدي ساخته شد.
و مشکل اينجاست که اين بيسليقگيها در اجتماع امروز به شدت پررنگ شدهاست و اصلن خبر خوشي نيست.
نميخواهم حرفهايم باعث سوتفاهم شود يا فکر کنيد طرفدار پروپا قرص ماهيها عاشق ميشوند هستم فقط مثالي به اين ملموسي پيدا نکردم که انقدر نو باشد و البته بماند که رگهاي از فرهنگ و هنر داشتهباشد وگرنه اين بدسليقگيها که در کنار بدسليقگيهاي بزرگ ديگري اصلن به چشم نميايد!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page