
از مرگ نوشتن به هیچوجه کار دلچسب و شیرینی نیست . ولی در مورد رسولملاقلیپور نمیشه سکوت کرد و در سکوت غصهخورد.ولی وقتی خبری رو نمیتونی باور کنی چطور میتونی سوگنامه بنویسی؟
***
یکی از محبوبترین سریالهای من « سفر به چذابه » هست . ممکنه خیلیها با این سریال مشکل داشته باشن ولی اینو جدی میگم . سفر به چزابه جذابترین و خفنترین روایت تصویری از جنگ بود . بههرحال حتا اگه سینمای جنگی ایران ( دفاعمقدس ) ژانر محبوبتون هم نباشه ولی همهی ما فیلمهای زیادی تو این ژانر دیدیم و که خیلیهاشون هم واقعن خوب بودن . اما ملاقلیپور در سفر به چذابه ٬ بدون استفاده از جذابیتهایی مثل٬ ترکوندن زمین و هوا ٬ تشریفاتِ زیادی ( دوئل و حتا مزرعهپدری و ... ) و یا روایت کمیک از جنگ ( لیلی با من است و اخراجیها و ... ) تونست یه سریال جذاب بسازه که الان وقتی دارم Lost رو میبینم به شدت سفر به جذابه یادم میاد . البته با این تفاوت که توی lost با یه موقعیت سورئال طرفیم و تو سفر به چذابه عینِ واقعیت رو میبینیم .
فیلمهای دیگهی ملاقلیپور مثل نسل سوخته، قارچ سمی، مزرعه پدری رو هم کم و بیش دوست دارم و البته میم مثل مادر رو هم ندیدم و اما برای من ملاقلیپور یعنی نجاتیافتگان یا سفر به چذابه .
مرگِ ملاقلیپور بیشتر از تلخ بودنش غیرقابل باور بود . هنوز باور نکردم .باور کردنی نیست.
***
داشتيم آقا محسن آزرم؟
اين چه خبري بود آخر سالي دادي؟
رسولم رفت...
کجا اين طور غريبانه؟
پشت فرمان انگار داره نفسم بند مي آد.
مي زنم کنار و عين مجنون رسول، خودم رو مي اندازم تو پياده روي لاله زار.
کابوس بدجوري به سراغم اومده؛ کابوس رسول و دنيا و آدماش.
کابوس آدم هاي سفر به چزابه و نسل سوخته و هيوا و مزرعه پدري.
آقا رسول، شوخي ات گرفته؟
هيچ فکر مي کردي برات مصيبت نامه بنويسم؟
عينک دودي ات رو بزن و خوب نگاه کن.
به ما و اين دنيايي که بوي گند و الرحمانش بلند شده.
اين کافرستان جاي تو نبود.
عدالت خواهي که اون قدر مشق عدالتو نوشت تا دق مرگ شد.
آقا رسول عينکتو زدي تا اشکاتو نبينم؟
بگو راحت شدي.
نسل سوخته ات رسيده آخر خط.
باز دم تو گرم که با رفقا و بچه محل ها و ياران سفرکرده ات محشور شدي.
مراد چلچراغ، حميد و مهدي باکري، حسن شوکت پور، حاج مهدي کاوه، حاج رحيم و محمود شوکتيان و...
ما تو اين غريبستان با کي دمخور بشيم؟
آقارسول مي دونم دلخور مي شي و ولومت مي ره بالا.
اما اين دم آخري عينکتو بردار. بردار و از اون خنده هاي بلند و هميشگي ات بکن.
مي خواهم سير نگات کنم و برم آخر خط عدالت.
نشد بازم حالمونو گرفتي.
بغض معصومانتو پشت عينک سياهت پنهان کن.
تراژدي و حماسه تو، حس و غريزه نابت و زندگي بي ريا و بي تکلفت بود.
آخرين همنفسي ام رو از خودت وام مي گيرم.
من غريب خلوت تنهايي ام.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page