عکس: شهاب اشتری:
- گالري صبا امروز از ساعت ۴ به شدت شلوغ بود و ساعت ۵ به اوج شلوغي رسيد . برنامه قرار بود ساعت ۵ شروع بشه که نشد و احتمالن از نظرِ ما چيز عادي هست و زياد هم تعجب نکرديم . شربت بخوره تو سرشون حتا ابِ ناقابل هم براي مهمونا تهييه نکردهبودن!
- شايد مهمترين عنصرِ افتتاحيه ٬ استخرِ خالي از ابي بود که با نشستنِ دورش لحظات خوبي به وجود اومد و خلاقيتِ خيليها به اوج خود رسيد .
- عکاسانِ جوانِ عزيز (خدا دوربين ديجيتال رو زياد کنه!) ديگه کم مونده بود از سوراخ جيبِ آدم هم عکاسيهاي خلاقانه کنند .
- از اول اين نگراني بود که اين جمعيتِ عظيم(!) چهجوري قراره به ديدنِ کارها برن!
- مراسم دودرکنون و پيچونبازي هم با موفقيت نسبي انجام شد (من کاملن در اين قسمت موفق بودم و البته احتمالن طرفِ مقابلِ من هم همين حس رو در موردِ من داشته!) و در مواقعي سرها رو به اسمون ميرفتن ٬ يا به زمين . البته نه به خاطر اينکه کسي رو نبينن!
- خدا رو هزار مرتبه شکر ميکنم که اصلن در جريانِ شروع افتتاحيه قرار نگرفتم . فقط صداي قراني اومد و بعد هم انگار سرود ايران رو پخش کردن و بعد هم شايعه بود آقايوني دارن سخنراني ميکنن که من جدي ميگم به خاطر تکثرِ تعداد هنرمند جماعت و البته الودگي صوتي نهتنها چهرهي سخنران رو نديدم بلکه حتا صداشون هم اصلن به گوش ما نميرسيد (در يک فاصلهي سيچهل متري)
- بعد از افتتاحيه مجلل ٬ صفي به مراتب خفنتر از صف شير و جشنواره فيلم تشکيل شد تا به داخل برن و ما حدودن با نيم ساعت انتظار در صف به در ورودي گالري رسيديم .
- بههرحال حتا اگر بهترين سيستمهاي تهويه هوا هم تهييه ميشد باز فايدهاي نداشت ٬ براي همين مسئولين هم به خودشون زحمتِ خاصي براي اين موضوع ندادهبودن!
- با ورود به گالري ٬ نزديکترين خروجي را تشخيص و در عرض ۱۰ دقيقه فرار کرديم ( واقعن جاي نفس کشيدن نبود چه برسه به کار ديدن!)
بهترين خبر ٬ براي من ٬ ديدن يهسري دوست عزيز و اشنا شدن با چند تا دوستِ خوب جديد بود . ديدن آرمان اسلامبولچي در هيبت خبرنگار يکي از خبرگزاريها و ماني در چهرهي يک زحمتکش و مبلغِ سايت رنگ ( مانيجون براي تبليغ از کله تا ماشينش رو با لوگوي رنگ مزين کردهبود!) و چند نفر ديگه به همهي اين مراسم باشکوه ميارزيد!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page