
مثل یه بازی میمونه . شاید هم واقعن یه بازیِ . هیچوقت همهچیز دستِ تو نیست تو فقط میتونی یهسری قوانینِ قبلن امتحانشده رو انجام بدی و یا اخرِ آخرش خیلی زور بزنی از یهسری داراییهای معنوی شخصیت خرج کنی ٬ داراییهای شخصیتی در اصل .
- همیشه هیچچیز باب میل آدم نمیتونه باشه .
خودکار رو لای انگشتاش میچرخونه و سعی میکنه جدیترین و عاقلانهترین قیافهای که بلده از خودش در بیاره . هنوز حرف میزنه و من سعی میکنم فکرم رو متمرکز کنم که تو راه به چه آهنگی گوش کنم . حداقل آهنگ گوش کردن که میتونه کاملن دلخواه باشه و هیچکسی هم نمیتونه تو رو مجبور کنه که حالا توی گوشت چهکسی و چهموزیکی بخونه . پس بعضیچیزها میتونه باب میل آدم باشه ٬ مسخرهست ولی این جملهرو بهش میگم و میقهمه من باز تو خاکیم . یا به قول خودش من باز تعطیل شدم .
خورشید دقیقن وسط اسمونه و میکوبه وسط کلم . میخوام پیاده بیام . یه سری قول به خودم میدم و هدفون رو تا تهِ ته تو گوشم فرو میکنم و دنبال انتخابم میگردم ...
واسه من فرقی نداره وقتی اخرش همینه
وقتی دلتنگیِ این خاک توی لحظههام میشینه .
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته اخرش یه روز بباره . *
.
------
دلتنگی - سیاوش قمیشی
Labels: Music, others
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page