اميدميلاني در ادامهي مطلبي که انتقاد از بيسليقگي مخاطبين ايراني بود چند خطي نوشتهبود که بد نديدم شما هم بخوانيد شايد بتواند بدقولي مرا در اين چند روز نيز براي به روز کردن اينجا جبران کند:
!براي به نتيجه رسيدن:
اول اين را بخوانيدبعد اينراو بعد زيري را:
کار قیصر با قیصر، و کار خدا با خدا. مردمی که دیدن شارلاتان را به تماشای ماهیها ترجیح میدهند را مگر میشود کاری کرد؟ خوششان میآید از لجن. مگر کسی توانسته گاوها را تربیت کند که در لجن غلت نزنند؟
مثل کسی است که تابلوی پیکاسو را میاندازد کنار که چقدر کج و کوله است، و پوستر بزرگ مدونا دیوارِ اتاقش میزند که ببین چه براق و قشنگ است. آدمها عوض نمیشوند، طرف عکس کلاغ روی دیوارِ غارش نقاشی میکرد، حالا روشنفکران پوستر اختراع کردهاند، پوستر مدونا میزند. مگر آدمهای غارنشین فرقِ خاصی با گاو داشتهاند که انتظار داشته باشیم اتوماتاهای امروز فرقی کنند؟
من اهلیکننده حیوانات نیستم، علاقهای هم ندارم بشوم، اهمیتی هم نمیدهم: آخرش تربیت که شد هم، همان گاو است، که ادای آدمبودن در میآورد، ولی احیاناً اگر روی آدمیتاش حساب کنی حتماً شاخ خواهد زد.
«روشنفکر جدا افتاده از مردم» هم برای من ذرهای فحش نیست. روشنفکر از مردم جدا نباشد پس چه باشد؟ حرف زدناش که باید مثل مردم باشد، خودش هم باید در میان مردم باشد و مثل آنها زندگی کند، افکارش هم که باید مردمی باشد، بیهوده نیست محمد را چنین تحویل میگیرند: خودش اُمی و عامی است، و خدا و کتاب و عقایدش هم عامیانهاند..
گاوهای تاابد الدهر در جهلِ مرکب هم میتوانند بروند بمیرند؛ هرقدر کسبهداشتی بگویند، مزخرف توجیه کنند و منکر حقایق شوند، از این یک حقیقت گریزشان نخواهد بود.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
Back to Home page