اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات ETERNITY

       
 

                   

 
archive e-mail
   
 
July 29, 2005
July 28, 2005
نمي‌گويم تئاتر مجلس شبيه‌خواني.. از نظر هنري در تئاتر‌هايي که ديدم معرکه بود٬نهولي به نظرم نقطه‌ي قوت اين نمايش هم همين ماجراست: بدون هيچ ادعايي حرف
اصلي خود را در يک نمايش کلاسيکِ شبيه‌سازي به تعزيه به خوبي بيان مي‌کند و تمام
مخاطبين خود را در جريان کامل موضوع نمايشش مي‌گذارد.
بعد از تئاتر بهرام‌بيضايي دوست دارم او را استاد بيضايي خطاب کنم چه کسي مي‌تواند با
چنين امکانات کمي٬با اين همه محدوديت‌ها در نوشتن نمايشنامه٬اجراها و مابقي چيزها
کاري به اين درخشاني بسازد؟
در مورد نمايش استاد بيضايي نمي‌توانم بيتشر از اين اظهارنظر کنم ولي ‌فقط از احساس
خودم بعد از تئاتر بگويم که من هم مثل بازيگران و کارگرداانِ تئاتر بعد از اتمام نمايش براي
چند دقيقه‌اي دستانم مي‌لرزيد و حالت معمولي نداشتم.

***
نمي‌دانم تا الان فهميديد يا نه که تئاتر بهرام بيضايي توقيف شده.صبح از طريق نوشته ي
ارمان با خبر شدم و چند ساعت بعد هم ايسنا نيز خبر را در مصاحبه‌اي با بيضايي
مخابره‌کرد.
مگر نه اين‌است که اجراهاي ان را از ۴۵ تا به ۲۹ تا محدود کردند؟ اين معني غير از توقيف
نيز دارد؟ کاش اين دوستان حداقل اجازه مي‌دادند که اين کار بيضايي تا روز اخر اجرا شود
چون شايد ديگر او و هم‌فکرانش هرگز راهي به تئاتر شهر نداشته باشند!
گفتند که نگران نباشيد بيضايي مي‌رود که اييش و علي‌الخصوص فرمان ارا به تئاتر
بيايند.بعد معلوم شد اصلن فرمان‌ارا چند وقتي هست که از خير اجراي نمايشش
گذشته (او قبل از اعلام خبر به مسئولان کج‌فهم و کج‌انديشِ تئاتر شهر اطلاع داده‌بود که
از خير اجرا در ايران گذشته‌است!) بعد تمام تقصيرات را به گردن فرهاد اييش انداختند
کاش حداقل او زودتر متوجه سياست تئاتر‌شهر بشود و اعلام کند که هيچ عجله‌ي خاصي
براي اجرا ندارد!(مطمئنم هنرمنداني چون اييش بيتشر متوجه اين اثر بيضايي مي‌شوند!)

به‌هرحال. بهرام‌بيضايي با اجراي اين نمايش شجاعت خود را تکميل کرد و نشان داد در کنار
هنرمندي‌اش که به همه اثبات شده بود شجاعتي دارد که اين‌روزها به راحتي پيدا
نمي‌شود {مخصوصن در بين همکاران او!!}.

يک خسته نباشيد به استاد بهرام بيضايي و همسرش مژده شمسايي.


ارمان در شبانه‌ها بدجوري شاکي‌است٬حق هم دارد با بيضايي نبايد چنين کنند.

7/28/2005 03:17:00 AM 0 Comments ;

July 26, 2005
RETURN TO SPACE



عجب لحظه‌اي بود پرتاب شاتل ديسکاوري٬باور کنيد واقعن ذوق‌زده شده‌بودم و وقتي شمارش معکوس به يک رسيد ديگر طاقت ديدن
بقيه را نداشتم
!
عجب هيجاني القا مي‌کرد گزارشگر شبکه‌ي اِي.بي.سي.

تا يک ساعت بعد از پرتاب٬اوايل با دوربين و از اواسط صحنه‌هاي حرکت در فضا را شبيه‌سازي کرده‌بودند.

نکته‌ي جالب اين بود که خبرنگار هر چند ثانيه يک‌بار تکرار مي‌کرد امروز روزي است که مردم امريکا بايد به خود افتخار کنند!‌ و دوربين پرچم امريکا را نشان مي‌داد.اين‌ها از هرچيزي براي مردمشان افتخار و هيجان مثبت توليد مي‌کنند!(وقتي كسي مثل جرج‌بوش رييس جمهورشان باشد و فيلم پرطرفدارشان اسپايدرمن٬وقتي پرطرفدارترين موسيقي يك ماه پيششان ماريا‌كري باشد...واقعن هم افتخار دارد!! شوخي‌كردم جدي نگيريد باز بدسليقگي ان‌ها چند درجه‌اي از ما بهتر‌است!)
خلاصه فعلن بين اين‌همه اخبار سياسي و اعتصاب و انتخاب و الباقي واقعن يک همچين خبري چسبيد.

خبرهاي لحظه‌به لحظه از اتاق فرمان در زمين(!) را از اين‌جا دنبال كنيد.

گزارش شبكه ي اي.بي.سي را ببينيد

صفحه ي ويژه ناسا

صفحه ي ويژه اي.بي.سي

بي‌ربط:

شايد فردا بروم خانه‌ي هنرمندان و اين دو فيلمِ‌ ساعت ۶ و دو فيلم بعدي ساعت ۸! را ببينم! شما هم برويد(يا اگر من ان‌جا بودم بياييد!) و اين‌ها را ببينيد!
چهارشنبه5، مرداد
سانس 18 :
چه شگفت است عشق كه هم زخم است و هم مرهم،‌اميد بنكدار و كيوان علی محمدي،( درباره ايران درودي، نقاش).
آكيرا كوروساوا، كريس ماركر( با زير نويس فارسی).
سانس 20 :
معمای پيكاسو، هانری ژرژ كلوزو (با زير نويس فارسی).
تماشاخانه، پگاه آهنگرانی (درباره گذشته و حال تئاتر شهر).
عموم علاقمندان‌ می توانند اين فيلم ها را، به صورت رايگان در سالن های بتهوون و گفت و گو ، ببينند.

7/26/2005 10:16:00 PM 0 Comments ;

July 25, 2005
اميد‌ميلاني در ادامه‌ي مطلبي که انتقاد از بي‌سليقگي مخاطبين ايراني بود چند خطي نوشته‌بود که بد نديدم شما هم بخوانيد شايد بتواند بدقولي مرا در اين چند روز نيز براي به روز کردن اين‌جا جبران کند:

!براي به نتيجه رسيدن:

اول اين را بخوانيد
بعد اين‌را


و بعد زيري را:

کار قیصر با قیصر، و کار خدا با خدا. مردمی که دیدن شارلاتان را به تماشای ماهی‌ها ترجیح می‌دهند را مگر می‌شود کاری کرد؟
خوششان می‌آید از لجن. مگر کسی توانسته گاوها را تربیت کند که در لجن غلت نزنند؟
مثل کسی است که تابلوی پیکاسو را می‌اندازد کنار که چقدر کج و کوله است، و پوستر بزرگ مدونا دیوارِ اتاقش می‌زند که ببین چه براق و قشنگ است. آدمها عوض نمی‌شوند، طرف عکس کلاغ روی دیوارِ غارش نقاشی می‌کرد، حالا روشنفکران پوستر اختراع کرده‌اند، پوستر مدونا می‌زند. مگر آدمهای غارنشین فرقِ خاصی با گاو داشته‌اند که انتظار داشته باشیم اتوماتاهای امروز فرقی کنند؟
من اهلی‌کننده حیوانات نیستم، علاقه‌ای هم ندارم بشوم، اهمیتی هم نمی‌دهم: آخرش تربیت که شد هم، همان گاو است، که ادای آدم‌بودن در می‌آورد، ولی احیاناً اگر روی آدمیت‌اش حساب کنی حتماً شاخ خواهد زد.
«روشنفکر جدا افتاده از مردم» هم برای من ذره‌ای فحش نیست. روشنفکر از مردم جدا نباشد پس چه باشد؟ حرف زدن‌اش که باید مثل مردم باشد، خودش هم باید در میان مردم باشد و مثل آنها زندگی کند، افکارش هم که باید مردمی باشد، بیهوده نیست محمد را چنین تحویل می‌گیرند: خودش اُمی و عامی است، و خدا و کتاب و عقایدش هم عامیانه‌اند..
گاوهای تاابد الدهر در جهلِ مرکب هم می‌توانند بروند بمیرند؛ هرقدر کس‌بهداشتی بگویند، مزخرف توجیه کنند و منکر حقایق شوند، از این‌ یک حقیقت گریزشان نخواهد بود.

7/25/2005 09:52:00 PM 0 Comments ;

July 22, 2005
راديو پيام گوش کنيد!



اگر يادتان باشد سال‌هاي اوليه‌ي افتتاح راديو پيام که زير نظر شهرادري برنامه پخش مي‌کرد٬سال‌هاي طلايي اين راديو هم بود:پخش موسيقي‌هاي مجازي که هيچ وقت به صدا و سيما راهي نداشتند.و به‌هر حال طبق قانون نانوشته‌اي که هيجان براي قلب مخاطب ايراني ضرر دارد پيام به راديو‌هاي صدا و سيما پيوست و سعي کرد کسي را دچار هيجان نکند!
اما چند وقت پيش همسر فرهاد شاکي از اين بود که چرا پيام راه و بي‌راه اهنگ‌هاي اين خواننده‌ي محبوب را پخش مي‌کند و البته مشکل سر اين بود که چرا پس از مرگش يک همچين تصميمي گرفته‌شده؟ (ان‌روزهاي خاکستري که فرهاد درگذشت صدا و سيما زحمت پخش اين خبر را در هيچ کدام از بخش‌هاي خبريش نداد!)
ولي در يک ماه اخير راديو پيام تغييرات عمده‌اي در پخش موسيقي‌اش داد٬اهنگ‌هايي از کاوه‌يغمايي(چهارشنبه‌سوري)٬مجتبي‌کبيري(اهنگي که در هيچ‌کدام از البوم‌هاي او وجود ندارد! و البته اين واقعن عجيب بود که صداي شبه سياوش‌قميشي را از راديو بشنويد!)و بعدتر اهنگ‌ ماهي‌گير مازيار و مهرپويا را نيز به صورت مداوم پخش‌کرد.
اما سه شنبه ساعت ۳:۳۰ درا راه دکتر که بودم بيشتر از هميشه متعجب شدم! پيام در حال پخش اهنگ دل‌ديوانه‌ي ويگن بود!!! باورکدنش سخت بود ولي بلاخره داشت پخش مي‌کرد!
در ضمن البوم‌هاي فرامرز اصلاني به صورت کامل پخش مي‌شود مخصوصن البومي که به طور مشترک با داريوش(!) و رامش با نام رومي به بازار داده‌است.
به‌نظر من اين کار صدا و سيما گرچه بي‌دليل نيست و قصدي از اين کار دارد ولي کار خوشايندي‌است که اميدوارم مداوم باشد!

اخبار رسمي‌تر نوشته‌هاي بالا را در پندار دنبال کنيد.

7/22/2005 03:29:00 PM 0 Comments ;

July 21, 2005

کاري نمي‌شود کرد!‌ديگر دير شده!
مي‌دانيد مشکل من کجاست؟! اين‌که بي رودربايستي ما هر چه مولف و کارگردان خوب هم داشته باشيم ولي چون خواننده و بيننده خوبي نداريم راه به هيج جا نخواهيم برد.
باور کنيد در بد مخمصه‌اي افتاديم.بيننده‌ي ما٬که شامل من شما ما ايشان و الخ مي‌شود!٬ سليقه‌ي خود را کاملن از دست داده‌است.نمي‌گويم سليقه ندارد و مي‌گويم از دست داده است چون تا به حال در اين بي‌سليقگي مفرط گير نيفتاده‌بوديم.
هرگز ادعاي اين ندارم که من مخاطب خاص کتاب و سينما هستم٬من اتفاقن به شدت عام زده هستم.و الان در نوشته‌هاي بالا به هيچ وجه نه از خودم و نه از امثال خودم انتظار اين ندارم که به تماشاي يک فيلم سنگين و حتا نسبتن سنگين برويم(مثلن نمي‌گويم چرا اين اخري‌ها سيماي زني در دوردست فروش نرفت) و يا کتاب‌هاي سنگين بخوانيم٬من مشکلم اين اسن که فيلمي چون ماهي‌ها عاشق مي‌شوند چرا فروش خوبي ندارد؟ مشکل بزرگ اين فيلم کجايش بود؟ايا داستانش سياه و غمگين بود؟غير از اين است که فيلم نسبت به هم‌اکراني‌هايش واقعن بهتر است؟ غير از اين است که بازيگران معروف دارد؟ايا فيلم‌نامه و ديالوگ‌ها ردي از سنگيني دارند؟! و در کنار اين مسئله چرا بايد فيلم ضعيفي چون شارلاتان به خوبي فروش کند(نسبت به اين فصل اکران) ٬ فيلمي که بيست و چند سال پيش يک بار ساخته شده‌است و چون به هر دليلي و زير هر عنواني اکران نشد يک بار ديگر با بازيگران جديدي ساخته شد.
و مشکل اين‌جاست که اين بي‌سليقگي‌ها در اجتماع امروز به شدت پررنگ شده‌است و اصلن خبر خوشي نيست.
نمي‌خواهم حرف‌هايم باعث سو‌تفاهم شود يا فکر کنيد طرفدار پروپا قرص ماهي‌ها عاشق مي‌شوند هستم فقط مثالي به اين ملموسي پيدا نکردم که انقدر نو باشد و البته بماند که رگه‌اي از فرهنگ و هنر داشته‌باشد وگرنه اين بدسليقگي‌ها که در کنار بدسليقگي‌هاي بزرگ ديگري اصلن به چشم نمي‌ايد!

7/21/2005 02:30:00 AM 0 Comments ;

July 19, 2005
بدون اغراق٬بيشتر فعاليت‌هاي اينترنتي که انجام دادم هميشه يا به پيشنهاد و يا همراه ارمان بوده‌است.
شروع اين وبلاگ هم٬به پيشنهاد ارمان٬ به بهانه‌ي شروع شبانه‌ها بود و اين شروع را به فال نيک گرفتم و به دنياي مجازي وبلاگستان برگشتم.
دوستانِ ارمان که مقاله‌ها و نوشته‌هاي او را در نشريات مختلف خوانده‌اند حتمن نظر من را تصديق مي‌کنند که ارمان اسلامبولچي در شبانه‌ها نسبت به قبل يک سر و گردن بالاتر ايستاده‌است و اين باعث شده که خواندن شبانه‌ها بسيار دلپذير باشد.

7/19/2005 12:33:00 AM 0 Comments ;

July 16, 2005
اغازِ جادوي ششم!
بلاخره هري‌پاتر و شاهزاده‌ي دورگه(سر اين ترجمه‌ي اسم‌هاي فرنگي مصيبتي دارند اين مترجم‌‌ها- به‌هر حال از اسم هايي که تا الان شنديم اين شاهزاده‌ي دورگه دلنشين‌تر از مثلن شاهزاده‌ي نيمه‌اصيل است!) منتشر شد.
جالب اين‌که در ايران هم نسخه‌ي اورجينال کتاب با قيمت ۳۳ هزار تومان در شهر‌کتاب و کتاب‌فروشي‌هاي ديگر از امرو صبح به فروش مي‌رسد.با اين که در خانه‌ي ما همگي به سختي تشنه‌ي هري‌پاتر جديد هستند اما در يک شور خانوادگي ديشب به اين نتيجه رسيديم که خواندن اين کتاب٬براي ما که از اول فقط نسخه‌ي فارسي‌اش را خوانديم٬هيچ لطفي ندارد و تا مثلن ما بفهميم که حليم و اب‌گوشتي که هري‌پاتر در نسخه‌ي فارسي‌اش مي‌خورد در نسخه‌ي غربي چه واژه‌اي است لذت غرق شدن در روياي اين کتاب را از دست خواهيم داد.
و اما خبري که الان خواندم اين است که احتمالن دامبلدور٬اين دامبلدور عزيز!٬ در نسخه‌ي جديد کتاب خواهد مرد و اين اصلن خبر خوشايندي براي من و کساني که مانند من شخصيت او را دوست دارند نيست! و اميدوارم شايعه‌اي بيش نباشد.
اگر شما تازه مي‌خواهيد هري‌پاتر را بخوانيد بايد توصيه کنم که بهترين مترجم اين کتاب در ايران ويدا اسلاميه است٬هر چند که خانم اسلاميه اشتباهن هرميون را به جاي هرمايني به کار بردند و طبق قانوني بين خوانندگان و خود ويدا اسلاميه ديگر تا کتاب اخر از هرميون استفاده‌خواهد‌کرد؛اما به عنوان يکي از خوانندگان دو سه ترجمه‌ي ديگر پيشنهاد مي‌کنم شما هم فقط ترجمه‌ي اسلاميه را بخوانيد که حدس مي‌زنم حداکثر تا يک ماه ديگر وارد يازار شود.
کتاب هري پاتر و شاهزاده‌ي دورگه ٬سيصد کتاب در هر دقيقه در فروشگاه تسکو به فروش رفته و در سايت‌هاي ديگر هم خبرهايي از شکستن رکورد فروش فيلم‌ها در روز اول به وسيله‌ي اين کتاب گزارش شده‌است.و همين‌طور قرار است مصاحبه‌ي اختصاصي جي.کي.رولينگ با يکي از خوانندگان نوجوان خودش فردا شب از شبکه‌ها‌ي بي‌بي‌سي و سي‌ان‌ان پخش شود.مصاحبه‌ي فردا را مي‌بينم و منتظر انتشار ترجمه‌ي ويدا اسلاميه از اين کتاب مي مانم!

7/16/2005 02:12:00 PM 0 Comments ;

July 13, 2005
در اين روزهاي گرم تابستان٬در شهر ما٬اتفاقات خوب هنري اين اجازه را به ادم نمي‌دهند که در اوقات بيکاري در هواي خنک خانه ٬اسوده پايمان را دراز کنيم و به استراحت بپردازيم؛ولي شايد بشود براي دوري از گرما چند کار را با هم انجام داد و در اصل با يک تير دو نشان زد!
يک پيشنهاد برايتان دارم که اميدوارم بتوانم به انجام ان مشتاقتان کنم!
يکي از مهم ترين اتفات هنري شهر در اين روزها در نمايشگاه دو سالانه مجسمه(در خيابان فلسطين) مي‌گذرد.واقعن کارهاي خيلي زيبا و البته جديدي را مي‌توان در اين نمايشگاه ديد٬نمي‌گويم همه‌ کارها خوب بود ولي حداقل٬از نظر من٬ارزش چند ساعت چرخ زدن در نمايشگاه را دارد.نگران گرما هم نباشيد نمايشگاه دوسالانه مجسمه از معدود مکان‌هاي اين روزهاست که به هيچ‌وجه گرماي تابستاني را حس نخواهيد کرد و با خيال راحت و در محيطي ارام مي‌توانيد به ديدن مجسمه‌ها بپردازيد!چند عکس زير٬ با کيفيت نه‌چندان مطلوب فقط براي اين است که به ديدن اين نمايشگاه تشويقتان کنم!


اين مجسمه از درخت افرا و سنگ درست شده

اين اثر متعلق است به مهندس موسوي معروف البته چند كار بي مزه هم از زهرا رهنورد بود

خوب حالا از نمايشگاه بيرون امده‌ايد و قاعدتن خستگي خاصي هم نخواهيد داشت٬شايد فقط تشنه‌تان باشد٬چون در نمايشگاه اب سرد کني ديده‌نمي‌شود و فقط يکي در ساختمان صبا(ساختمان واقع در فضاي باز!) وجود دارد!! حالا پيشنهاد مي‌کنم٬تا دير نشده٬به ديدن فيلم ماهي‌ها عاشق مي‌شوند در سينما فلسطين يا عصرجديد برويد!به جرات مي‌توانم ادعا کنم ماهي‌ها عاشق مي‌شوند يک سر و گردن از فيلم‌هاي اين چند سال سينماي ايران بالا تر است! اين روزها اگر سينمايي‌ها در تئاتر غوغايي برپا کرده‌اند علي‌رفيعي کارگردان تئاتر ايران هم بي‌کار نشسته و شاهکاري سينمايي را ارائه کرده.باور کنيد ماهي‌ها عاشق مي‌شوند در اين گرما و شلوغي تهران واقعن فيلم دلچسبي‌ است؛فيلم پر از زيبايي و هنر فيلمبرداري است در ماهي ها حتا درياي كثيف خزر نيز تميز شده‌است! فقط لطفن با شکم گرسنه به ديدن فيلم نرويد انقدر غذاهاي خوشمزه و خوشرنگ و لعاب در فيلم مي‌بينيد که اگر سير هم باشيد گشنه خواهيد شد چه برسد که شکم خالي هم به ديدن فيلم رفته باشيد!! !

اگر خيلي اکتيو و باحال باشيد(که ما نبوديم!) و تا سه و نيم چهار همه‌ي کارهاي بالا را انجام داده باشيد نوبت اين است که با يك پياده‌روي نه چندان زياد به تئاتر شهر برسيد و بليط تئاتر جديد بهرام بيضايي را بخريد و به ديدن تئاتر برويد٬البته شايد بهتر باشد برنامه را طوري تنظيم کنيد که اول نمايشگاه برويد بعد بليط بخريد و تا شروع تئاتر برويد و فيلم ببينيد توصيه مي‌کنم نمايشگاه را در اين فاصله نرويد ممکن است حواستان پرت مجسمه‌ها باشد و به تئاترتان نرسيد!! در ضمن خيال ديدن فنز را تا اخر تير از سرتان بيرون کنيد بليطش تمام شده‌است!

7/13/2005 08:16:00 PM 0 Comments ;

July 12, 2005



«من مي‌خواهم توضيح بدهم که به کار بردن کلمه‌ي شکوهمند از طرف ما٬ به منظور مقايسه‌ي او با سرداران و جنگاوران نبوده‌است و قصد برپايي پيکره هم به افتخار کسي نداريم.هدف ما از به کاربردن کلمه‌ي شکوهمند درخششي بود که با ديدن سه گانه‌ي کيارستمي و دو فيلم ديگر او ما را سخت تحت تاثير قرار داد...در واقع شکوهمند ان چيزي است که از ديد ما پنهان مانده بود و جشنواره‌ي لوکارنو با نمايش تمامي اثار کيارستمي٬ان را عيان ساخت» (۱)


ژان لوک گدار درباره‌ی کيارستمي گفته است که:« فيلم با دي دبليو گيريفيت شروع شده و به عباس کيارستمي ختم مي‌شود. » و مارتين اسکورسيزي : « کيارستمي نماينده عالي ترين سطح هنر در سينماست» وقتي اين گفتار ها درباره کيارستمي گفته شد، او خود را به زيبايي پس کشيده و مي‌گويد : « اين تعارفات، احتمالا براي پس از مرگم مناسب ترند.» اما در ايران، دست کم در دايره رسمي، تحسين کيارستمي چندان مرسوم نيست.(۲)

پژواک مطلبي را براي شماره‌ي بعدي پياد‌رو ترجمه و تهييه کرده که به کيارستمي و مشکلاتش در فيلم‌سازي و کلن نگاه او به فيلم مي‌پردازد٬البته نه تمجيد‌هاي اين مطلب اغراق اميز است و نه انتقادهايش شبيه به نقدهاي نخ نما شده‌ي منتقدان سينمايي ايراني! در گير و دار اديت مطلب پژواک بودم که ياد ان پاراگراف اول از لوران روت افتادم و اين‌جا نوشتمش.بعد ديدم حيف است که نظرات گدار و اسکورسيزي را راجع به کيارستمي نخوانيد؛اگر به نظر شما هم مطلب جالب امد٬کمي صبر کنيد تا اين پياده‌رو ي جديد منتشر شود!


(۱) کيارستميِ شکوهمند Kiarostami Le mangnifique ٬مجله کايه دو سينما Chaiers Do ٬Cinemaشماره‌ي jwllet/aout 9۵.۴۹۳ (حدود سال‌
۱۳۷۴)
(۲)عباس کيارستمي، تصویر يک هنرمند٬ترجمه و تنظيم:پژواک‌صمداني٬پياده‌رو

7/12/2005 06:25:00 PM 0 Comments ;

وه چه بي‌رنگ و بي‌نشان که منم
بي‌رنگ؛
بي‌نشان؛
اگر لحظه‌اي ترديد کرديد که افرادي چون ميعاد٬ارمان٬اميد چه مستقيم و چه غير مستقيم در بازگشت من تاثير داشتند سخت درست حدس زديد.
اين وبلاگ اين‌گونه که بود و هست نخواهد ماند٬يا از اين‌جا مي‌روم٬يا از اين جا نمي‌روم ولي تغيير چهره خواهم داد٬شايد فقط کمي هم ريش‌هايم را کوتاه کنم؛کسي چه مي‌داند شايد هم کمي نه در سولاريوم بلکه در افتاب سوزان اورجينال خواباندمش تا سياه‌تر شود.سياه که نه.افتاب بخورد تا زنده شود.
***
چندباري براي چند مطلبي مي‌خواستم اين‌جا را بازساري کنم
يک بار خواستم بيايم و بگويم اگر ما با نسيمي‌ها هدفي مشترک داشتيم ولي باورمان يکي نبود٬خواستم بيايم و بگويم که ان‌ها ول معطلند٬ان‌ها در لجني فرو رفته‌اند که ۲ سال پيش به بزرگان جوانشان تذکر داده‌بوديم: به ان جا خواهيد رسيد.دير شد.چيزي دراين باره از من ديگر نخواهيد شنيد.
و يکي هم ديروز بود وقتي مطلب ‌نوشي و جوجه‌ها را خواندم٬خاله‌ي عزيزم نمي‌دانم چه کاري از دستم بر مي‌ايد.اميدوارم هرچه زودتر بيايند.فقط مي‌دانم خيلي‌ها هم مانند من نگران خودت و جوجه‌ها هستند.
***
فعلن؛
بيشتر پيشتان مي‌ايم٬تا با هم چاي بخوريم و در مورد خيلي از مولفه‌هاي چاي خوردن با هم بحث کنيم! اگر هم خواستيد کمي به بيراهه برويم و اسپيد او ساند هم مي‌خوانيم.

7/12/2005 02:26:00 AM 0 Comments ;

 

© All Rights Reserved | Graphic by Sam Esmaelian | Designed By Miad Bigdeli