ديگر همه کارهايت را دوست دارم!
از اينکه ما انسانها انقدر متغير هستيم و انقدر سريع تغيير ميکنيم شکي نيست.
ولي هر چه فکر ميکنم ميبينم بيشتر دوستت دارم.
نه تجاري نمينويسم(!!) که تجاري نوشتن خيالي وقته به وبلاگهاي همه ي ما سرايت کرده!(تجاري نوشتن يعني وقتي موضوع کم مياريم و به عشق و عاشقي ميزنيم! که اتفاقا براي خيلي وبلاگها جواب هم داده!!)
براي دوستت دازم گفتن دلم نميخواد از هيچ شاعر و نويسنده اي کمک بگيرم چون ميخوام اين احساسم فقط از قلب خودم باشه و فقط براي تو!!!
عيبي نداره بزار بگن زرد مينويسن!! اين روزها هر چي کمي بويي از انسانيت برده باشه زرده( و کي بدش مياد همرنگ جماعت باشه؟!!)
دارم راه ميرم و به تو فکر ميکنم...
نشستم و به تو فکر ميکنم...
ميخوابم و هنوز به تو فکرميکنم...
امروز برات رو يه تيکه کاغذ نوشتم خيلي دوست دارم...
امروز بهت گفتم خيلي دوست دارم...
ديگه نميترسم که کي ميخواد چي بگه!
ديگه نميترسم از خيلي ها! و خيلي حرفها!
از اونايي که با اين همه روشن فکرياشون هنوز براشون تعريف نشده زندگي بقيه به اونا هيچ ربطي نداره! (نميدونم چرا خيلي دوست دارماينجملرو پاک کنمچون ميترسم ولي نه! بزار باشه!!!!)
نميدونم چرا اگه از ته دل بگي يکيو دوست داري يه حالت ديگست!
خوبه!نمرديم عاشق هم شديم!